الیناالینا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

الینا دخترمون

اولین صدای قلب

    الینا جون مامانی من روز 27 دی سال 90 فهمیدم شمارو باردارم واقعا تو شک بودم   اصلا یادم نمیاد چجوری این خبر رو به بابایی دادم ولی یادم خوشحال شد و منو دلداری داد گفت بزار بیام خونه باهات حرف میزنم فرداش رفتم ازمایش دادم و مطمین شدم شما از بهشت اومدی تو دل مامان جا گرفتی !!! بیشترین خوشحالی من زمانی بود که صدای قلب شمارو تو سونو شنیدم واقعا اون لحظه رو هیچ وقت از یادم نمیره من و بابایی با استرس نشسته بودیم و به دستگاه نگاه میکردیم اقای دکتر بی خبر از همه جا ساکت داشت اوضاع و رو بررسی می کرد نمیدونست تو دل ما چی میگذره منتظر بودیم بهمون بگه صدای قلب کوچولوتو میشنوه یا نه تا من بالاخره جرات پیدا کردم و ازش پرسیدم قلبش...
26 بهمن 1391

4ماه و 10 روزگی کاشان

بالاخره رفتیم کاشان دیدن خانواده بابا! خیلی بهمون خوش گذشت و کلی زحمت دادیم  همه منتظر بودن شمارو ببینند !!وقتی که وارد شدیم شما با دیدن این همه ادم جا خوردی ولی خوب تا اونجایی که تونستی سعی کردی غریبی نکنی !!عادت نداری که خیلی سرت شلوغ باشه چون بیشتر وقتا تو خونه هستی و خیلی دورت شلوغ نیست!!! روز دومی که کاشان بودیم بابا خاله رو به زحمت انداخت  برای عصرونه و خوردن یه اش خوشمزه رفتیم خونشون !!دایی بابا هم اومده بودن !! همه متفق القول می گفتن شما کاملا تغییر کردی و شبیه مامانت شدی منم به شوخی می گفتم پس خشگل شدی ولی به نظر خودم شما صورت عمه زهرا  با چشمای دایی مهدی و به ارث بردی  به قول عزیز و مامان جون بچه خونه به اه...
20 بهمن 1391

شیرینی خونه ما

قندک سلام  این روزا  عشق مامان وبابا شدی . دنیا رو بگردیم  بهتر از الینا گیرمون نمیاد . بابا رو خوب شناختی شبا که میاد خونه همش براش حرف میزنی و مبخندی انگاری از صبح منتظرش بودی که بیاد و همه چی رو تعریف کنی . من خیلی دوست دارم که شما اینجوری خودتو  تو دل بابات جا کردی !! حسابی این روزا غلت میزنی و عاشق دنیایی هستی که برات بر عکس می شه  ولی خوب بعد چند دقیقه جیغت میره هوا چون خسته می شه و می خوای برگردی امروز واکسن چهارماهگیتو زدیم و هنوز فعلا دردات شروع نشده و خوابیدی خدا به خیر کنه  دیگه طاقت اون گریه ها رو ندارم الهی فدای شما بشم!!! از پاهات نگفتم که پیداشون کردی همش با دستات می گیری که به دهنت برس...
4 بهمن 1391
1